در آن اوايل طلبگى با مرحوم آقاى مطهرى مكاسب شيخ انصارى را مباحثه مىكرديم…
ايشان مىفرمود: تلاشى كه شيخ انصارى در تدوين اين مسائل داشته كمتر از كسى كه هواپيما را اختراع كرده نبوده است، منتهى نتيجۀ فكر او به آسمان مىرود و قارقار مىكند، اما نغمههاى فكر ايشان را تنها در لابلاى كتابها بايد شنيد.
آقاى آقا شيخ قاسم نحوى. . . براى طلبهها درس مغنى مىگفته، يك روز پس از
خواندن عبارتى از كتاب مغنى مىگويد: ما كه نفهميديم ابن هشام-مؤلف كتاب مغنى- چه مىخواسته است بگويد.
يكى از شاگردان مىگويد: ما هم نفهميديم ايشان چه مىخواهد بگويد!
استاد با عصبانيت رو به شاگردان كرده و مىگويد: شما غلط كرديد كه نفهميديد ابن هشام چه مىگويد! اين نفهميدن كه من مىگويم با آن نفهميدن شما فرق مىكند!
طلبهها بايد به هنگام نوشتن مطلب به خصوص اگر بناست نوشتۀ آنان چاپ شود(مانند رساله- مقاله) دقت كنند كه مطالب اشتباهى ننويسند كه ديگران براى آنان دست بگيرند.
يكى از علماى نجفآباد ما كتابى نوشته بود در علم اصول به نام «حقايق الاصول» و در آنجا اصل را معنى كرده بود «بيخ الشيء» يكى از علماى نجف اين را دست گرفته بود و مىپرسيد سيدنا بيخ، بيخ!
من به همراه مرحوم مطهرى با چهار پنج نفر ديگر خدمت مرحوم امام [خمينى (ره)] درس مىخوانديم يك روز ايشان گفتند ما يك بار در روز سيزدهم ماه رجب در مدرسۀ دار الشفاء با آقا ريحان گلپايگانى گاهى سماورمان را روشن كرديم بر طبق معمول عصرها چاى مىخورديم طلبهها يك شكلى به ما نگاه مىكردند كه گويا عمل مستنكرى انجام مىدهيم!
-چون طلبهها نوعاً در اين روز روزهدار و معتكف بودند-
آقاى مطهرى به مرحوم امام گفتند: ولى همه آنها كه به يك شكلى اين خشكهمقدسها را داشتند عبا و عمامه را كنار گذاشتند و از طلبگى بيرون رفتند، ولى شما كه تقدس خود را به رخ ديگران نمىكشيديد مانديد و به اسلام و مردم خدمت مىكنيد.
به مرحوم آسيد أبو الحسن اصفهانى گفتند: چرا اين قدر افراد بىسواد را پاى درستان جمع كردهايد!
به شوخى فرموده بودند: چون ذهن علما به برخى مسائل مشغول شده و از عرفيات دور شدهاند و بسيار از مسائل فقه بناى آن بر عرف است به همين جهت اين افراد مىآيند كه ذهنشان از همۀ مسائل خالى باشد و در مسائل از فهم عرفىشان استفاده كنيم!