دختر بصره ای و علویه ای ؛ حفظ عفت تا پای جان
سدید الدین محمد عوفی در جوامع الحکایات می نویسد:
در آن وقت که در بصره بُرقعی خروج کرد، و جماعتی زنگیان و اوباش بر وی جمع آمدند، و او غوغا را دست گشاده کرد و جان و مردم را به زنگیان بخشید، اَعْیَنِ بن محسن از جمله زنگیان بود و بر برقعی مسلط شده.
وقتی، آن جماعت برفتند و در بصره دختر علویی را بگرفتند و بیاورند، و میخواستند که با وی ناحفاظی کنند. برقعی ایشان را بازنتوانست داشت و منع نکرد. آن دختر گفت: ” یا امام، مرا از دست زنگیان بستان تا من تو را دعایی آموزم که شمشیر بر تو کار نکند.”
>برقعی او را پیش خود خواند و گفت: ” آن مرا بیاموز.”
دخترک گفت: “دعایی هست، اما تو چه دانی که این دعا مُستَجاب است یا نه؟ نخست شمشیر را بر من بیازمای به هر زور که داری، تا چون بر من کارگر نیاید، تو یقین بدانی که این به سبب دعا ست، و آنگاه قدر این دعا بدانی.”
برقعی شمشیر بر او راند و در حال بیفتاد و از دنیا رحلت کرد. برقعی پشیمان شد و بدانست که غرض او عفت بوده است تا بر او زنا نرود؛ و جمله از آن حرکت پشیمان شدند، و بر او آفرین کردند.
عوفی، سدیدالدین محمد. «حکایاتی از قسم سوم». در گزیدهٔ جوامع الحکایات و لوامع الروایات. ص 338، به کوشش جعفر شعار. چاپ هفتم. تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۸۲.
همچنین کتاب 114 داستان از زنان مسلمان؛ نوشته محمد حسین محمدی؛ص223